جدول جو
جدول جو

معنی بوسه دادن - جستجوی لغت در جدول جو

بوسه دادن
(نَ)
پیش آوردن صورت، جهت بوسیدن. (ناظم الاطباء). تقبیل. (المصادر زوزنی) :
میلاومنی ای فغ و استاد توام من
پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه بستان.
رودکی.
بستی قصب اندر سر ای دوست بمشتی زر
سه بوسه بده ما را ای دوست بدستاران.
عسجدی.
لغت نامه دهخدا
بوسه دادن
بوسیدن ماچ کردن
تصویری از بوسه دادن
تصویر بوسه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بوسه دادن
بوسه زدن، بوسیدن، ماچ کردن
متضاد: بوسه گرفتن، گازگرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بوسه دادن
اگر کسی بیند کسی را بوسه داد، دلیل که آن کس را دوست و خواستگار است. اگر آن کس مجهول بود، دلیل که ازجائی که طمع ندارد، خیر و منفعت یابد. اگر بیند معروفی او را بوسه داد، دلیل که از آن کس خیر و منفعت بیند. محمد بن سیرین
بوسه دادن، دلیلش بر چهار وجه است. اول: خیر و منفعت. دوم: حاجت رائی. سوم: بر دشمن ظفر یافتن. چهارم: سخن خوش شنیدن.
اگر بیندمردی را به شهوت بوسه می داد، دلیل که از بهر مرده خیر کند، یا او رابه دعای خیر یاد آورد. اگر بیند مرده وی را بوسه می داد، دلیل که از مال یا از علم آن مرده چیزی به وی رسد. اگر بیند کسی وی را بوسه می داد، دلیل که طالب و خواستگار وی است. اگر به خلاف این بیند، دلیل که مراد و مقصود نیابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوچه دادن
تصویر کوچه دادن
کنایه از راه باز کردن مردم برای عبور کسی، راه دادن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ)
کنایه از دهان. (آنندراج). دهان. (فرهنگ فارسی معین) :
مگر در خلوتی آیینه تنها یافتی خود را
که از نقش حیا ساده است مهر بوسه دان تو.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بوسیدن:
دوتایی شد و بر زمین بوس داد
بخندید زو شاه و برگشت شاد.
فردوسی.
چو زد تیر بر سینۀ اشکبوس
سپهر آن زمان دست او داد بوس.
فردوسی.
چو گودرز بنشست بر خاک طوس
بشد پیش خسرو زمین داد بوس.
فردوسی.
برفتند و بر خاک دادند بوس
فروماند بر جای پیلان و کوس.
فردوسی.
بر لاله کند سرخ گل افسوس همی
نرگس گل را دست دهد بوس همی.
منوچهری.
من خدمت کردم بوس بر انگشتری دادم و پیش ملک نهادم. (تاریخ بخارا). رجوع به بوسیدن شود. بوسه دادن. رجوع بدین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
جدایی یافتن قشر از مغز، بر آمدن قشر نازکی از پوست بدن در بعضی از امراض و افتادن آن، اظهار ما فی الضمیر کردن درد دل گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
رنگ دادن رنگ بخشیدن: روزی چو تازه دخترکی باشد رخساره گونه داده بغنجاره ک (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
راه دادن بکسی تا وارد شود یا بگذرد: چرخ از جان شنود ناله جانکاه مرا زلف شب کوچه دهد آه سحر گاه مرا. (محسن تاثیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوطه دادن
تصویر غوطه دادن
فرو بردن کسی یا چیزی را در آب، غرق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطسه دادن
تصویر عطسه دادن
عارض شدن عطسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توجه دادن
تصویر توجه دادن
منیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
گستراندن فراخاندن وسعت دادن گشاد کردن فراخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه کردن
تصویر بوسه کردن
بوسیدن بوسه زدن ماچ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه دان
تصویر بوسه دان
دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
Develop
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
développer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
geliştirmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
개발하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
開発する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
לפתח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
विकसित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
mengembangkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
พัฒนา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
развивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
ontwikkelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
desarrollar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
sviluppare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
desenvolver
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
rozwijać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
розвивати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
entwickeln
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از توسعه دادن
تصویر توسعه دادن
kuendeleza
دیکشنری فارسی به سواحیلی